درنيمه اول قرن 19، بعد از تاسيس انجمنهاي جغرافيايي در اروپا، مي توان اهداف همه اين انجمنها را که به نحوي به توسعه جغرافياي کاربردي امکان داده اند به شرح زير بيان کرد:
1-هدف هاي سياسي و اقتصادي: در جهت تامين هدفهاي سياسي و اقتصادي، امکانات کافي براي مطالعه و کشف سرزمينهاي ناشناخته و يا کمتر شناخته شده فراهم مي آيد.
2-هدفهاي استعماري: جغرافي دانان بايد با تلاش فراوان در راه هموار کردن زمينه هاي مستعمراتي و مستعمر يابي بکوشند.
3-هدف هاي اقتصادي: بدون تهيه نقشه عملي نخواهد بود، از اين رو لازم است رشته کارتوگرافي مورد توجه قرار گيرد.
4-جمع آوري اسناد، مدارک، کتابها، عکس هاي جغرافيايي و تشکيل کنفرانسها، سمينارها و انتشار کتابها و مجلات جغرافيايي از وظايف انجمنها مي باشد.
تولد و رشد جغرافياي کاربردي در انگلستان به موازات اهميت پيدا کردن بنادر، جريان مواد خام به سوي بريتانيا و صدور توليدات کارخانه اي به کشورهاي مختلف عملي شده است. بي جهت نيست که عده اي از جغرافي دانان انگليسي معتقدند که جغرافياي کاربردي، در ساخت صنعتي انگلستان، توسعه شهرهاي بزرگ و مطلوبيت بخشيدن به محيط زيست شهري نقش عمده اي داشته است.
از سال 1918به بعد بررسي هاي ناحيه اي، فکر بسياري از جغرافي دانان را به خود مشغول مي دارد و جغرافياي کاربردي به عنوان پايه اصلي برنامه ريزي ناحيه اي و شهري مورد تاکيد قرار مي گيرد. در اين دوره، تا شروع جنگ جهاني دوم، مطالعه و تصميم گيري در زمينه نظام جديد شهري، مسائل داخلي شهرها، رابطه ميان شهر و روستا، تقسيم بندي داخلي کشورها، بيکاري هاي شهري، محلات عقب مانده شهرها، مورد توجه خاص جغرافي دانان قرار مي گيرد که به مسيرهاي تازه اي در جغرافياي کاربردي مي انجامد.
با شروع جنگ جهاني دوم، اين عقيده رواج مي يابد که جغرافي دانان مي توانند در زمان جنگ بيش از زمان صلح به کشور خود خدمت کنند. از اين رو، مطالعات جغرافيايي به سرعت در تاکتيک ها و تصميمات نظامي و نيروي دريايي به کار گرفته مي شود. کارهاي کارتوگرافي، تفسير عکسهاي هوايي و مطالعه ناهمواريها، رهبران کشورهاي درگير در جنگ جهاني دوم را وادار مي سازد که جغرافياي کاربردي را به عنوان ابزار جنگي و نظامي بپذيرند و موسسات جغرافيايي را وسعت بخشند.
بعد از پايان جنگ، عمرانهاي ناحيه اي و بازسازي نواحي و شهرهاي ويران شده مطرح مي شود و جغرافياي کاربردي درجهت کمال بخشيدن به محيط زيست شايسته انسان به عنوان مغز سازمان دهنده فضاي زندگي، اساس سياست برنامه ريزي شناخته مي شود. از اين زمان به بعد، نيازهاي اساسي جامعه ها، نيازهاي ناحيه اي، مکان يابي صنايع، مسائل خانه سازي، پراکندگي متعادل جمعيت، جغرافياي کاربردي را بيش از پيش با نيازهاي جامعه و زمان پيوند مي دهد.
در دهه 1960، تحول بزرگ در جغرافياي کاربردي با انقلاب کمي در جغرافيا شروع مي شود، هر چند که انقلاب کمي در جغرافيا، در سطوح جهاني وسعت نمي يابد و حتي بسياري از جغرافي دانان هنوز هم به جغرافياي سنتي خود وفادار مانده اند، اما با وجود اين، دانش جغرافيا با نگاه دوباره به درون و محتوي خود، تحليل هاي فراواني از فضاي زندگي به دست مي دهد و نظريه هاي تازه اي را مطرح مي کند. اين دگرگوني، روش تحقيق در جغرافيا را نيز دگرگون مي سازد و آن را ساخت دوباره مي بخشد. از سال 1960 به بعد، به سبب گسترش جغرافياي کاربردي در آموزشهاي دانشگاهي، فارغ التحصيلان جغرافيا در استانداري ها، فرمانداري ها، بخشداري ها، شهرداري ها، سازمانهاي محيط زيست، موسسات مسکن و شهر سازي، سازمانهاي برنامه ريزي ناحيه اي و امر توسعه، جذب مي شوند و محل اشتغال تازه اي در همه سازمانها و موسسات دولتي و ملي براي تحصيل کرده هاي جغرافيا به وجود آمد.
در دهه1970، جغرافياي کاربردي تولدي دوباره مي يابد و آغاز مسيرهاي جديد در جغرافيا، از شاخه هاي مختلف جغرافياي انساني شروع مي شود. در تفکرات جديد جغرافيا کاربردي، عقب ماندگي هاي ناحيه اي، نگرشهاي تازه به برنامه ريزي ناحيه اي، در رابطه با نيازهاي اساسي انسان، مسائل پيچيده محيط زيست، آينده نگري نسبت به فضاي زندگي، اساس کار به شمار مي آيد.
از تاريخچه جغرافياي کاربردي که به طور فشرده در اينجا گفته شد چنين برمي آيد که اين بخش ازجغرافيا، در همه رويدادها، حوادث تاريخي، سياست عمومي کشورها، خط مشي سياسي- اقتصادي و بالاخره در فضاي فکري رهبران کشورها نقش اساسي داشته است. چنانکه تفکرات جغرافيايي آندروجان هربرتسن در افکار لرد کرزن وزير امور خارجه معروف انگليس و نايب السلطنه هند و ساير بلند پايگان انگليسي، عقايد جغرافيايي کارل هاوس هوفر در رايش سوم و شخص هيتلر، نظريات اليزه رکلو استاد جغرافياي دانشگاههاي فرانسه و از بزرگان مکتب آنارشيسم در ادراکات محيطي استالين و مائو و بالاخره، استخدام عده اي از برجسته ترين جغرافي دانان دنيا در سازمانهاي جاسوسي کشورهاي بزرگ، نمونه هاي روشني بر اين گفته است. از اين رو جغرافياي کاربردي در همه محافل علمي و سياسي جهان، همواره از حرمت و اعتبار خاصي برخوردار بوده است.
بايد توجه داشت که در موارد بسيار، جغرافياي کاربردي، تحت تاثير يکي از مکتبهاي فلسفي و اجتماعي قرار مي گيرد که پراگماتيسم، پوزيتيويسم،رآليسم،راديکاليسم، اگزيستانسياليسم فانکشناليسم(کارکرد گرايي) از آن جمله است.
جغرافياي کاربردي و امپرياليسم:
دهه1870، آغاز تحول در علم جغرافيا بود.در اين دوره، در اروپا و امريکا، جغرافيا به عنوان يک رشته علمي و دانشگاهي پذيرفته مي شود. اين امر درست مقارن با زماني است که سرمايه داري در کشورهاي اروپايي، امريکا و ژاپن در اوج خود به امپرياليسم تبديل مي گردد.
تاريخ علم جغرافيا، بيانگر اين واقعيت است که در اواخر قرن نوزدهم، استعمارگرايي و امپرياليسم هر دو به مطالعات جغرافيايي اعتبار مي بخشند و جغرافي دانان و موسسات جغرافيايي در شکل گيري و توسعه امپراتوريهاي بزرگ استعماري نقش مهمي به عهده مي گيرند. بي جهت نيست که در غرب کمتر به اين امر مهم توجه مي شود، در حالي که از سال 1870 به بعد جغرافيا به عنوان ابزاري در دست امپرياليسم جهاني به ايفاي نقش مي پردازد. روي اين اصل در دهه1870، تحقيق و تدريس جغرافياي جديد در سطح گسترده اي آغاز مي گردد. در اين دوره، جغرافيا به عنوان وسيله اي در جهت مالکيت سرزمينها، بهره برداري اقتصادي، ميليتاريسم و برتريهاي نژادي به کار گرفته مي شود. در سه دهه آخرقرن 19، مکتبهاي جغرافيايي، در کشورهاي مختلف مسيرهاي تازه اي را در جغرافيا مي گشايند.
جغرافياي کاربردي و ميليتاريسم:
در اواخر قرن 19 عامل مهم ديگري در تاکيد بر تدريس و تحقيق در جغرافيا، مساله جنگ بود.در اين امر، بدون شک جنگ فرانسه- پروس(1871-1870) بسيار تاثير داشته است. چارلز دالي رئيس انجمن جغرافياي آمريکا(1899-1864) به حق، دريافت که در جنگ به همان اندازه با نقشه مي جنگند که با اسلحه به ميدان مي روند. او اضافه کرد که پيروزي قشون آلمان با در نظر گرفتن همه شرايط جغرافيايي، امکان پذير گشته است. چارلز دالي نتيجه مي گيرد که سرنوشت هر کشوري در جنگ، در نهايت به اطلاعات جغرافيايي بستگي دارد.
سرتوماس هولديچ معاون انجمن جغرافيايي سلطنتي، درباره جغرافياي کاربردي چنين اظهار نظرمي کند: جغرافيا بايد عملا در خدمت امپراتوري انگلستان قرار بگيرد زيرا عدم توجه به جغرافياي عملي، عدم پيشترفت نظامي و عقب ماندگي به همراه دارد. او به نقش حياتي ارتش در امپرياليسم تاکيد مي ورزد. در انگلستان، مامورين نظامي بيش از ساير کارمندان، آموزشهاي جغرافيايي مي ديدند. از اين رو در اواخر قرن 19 و اوايل قرن 20، نفوذ و قدرت نظامي و دريايي انجمن جغرافيايي انگلستان فوق العاده بالا مي گيرد و غالبا ميان اعضاي هيت رئيسه انجمن، همواره 3/1 تا 2/1 اعضاء از نظاميان برجسته و افسران نيروي دريايي انتخاب مي شوند.
جغرافياي کاربردي و توسعه امپراتوريها:
توسعه سريع آموزش جغرافيا در اروپا به ويژه در فرانسه، ناشي از رقابت ميان قدرت هاي اروپايي در تشکيل مستعمرات بزرگ بوده است. کشور فرانسه از طريق موسسات جغرافيايي به توسعه امپراتوري خود ميپردازد و به موازات توسعه امپراتوري، مکتب جغرافيايي فرانسه نيز توسعه مي يابد. در ميان دروس مربوط به جغرافياي استعماري در دانشگاههاي فرانسه اعتبار بيشتري پيدا مي کند و حتي يک کرسي جغرافياي استعماري در سال 1892 در پاريس ايجاد مي شود.
سرتوماس هولديچ، جغرافي دان انگليسي، همه مهارتهاي جغرافيايي را در تعيين مرزهاي امپراتوري به کار مي گيرد. او تعيين مرزهاي جغرافيايي قدرت هاي بزرگ را لازم مي شمرد تا از مصيبت و فاجعه بعدي جلوگيري گردد. چراکه در اين دوره، قدرتهاي بزرگ در اروپا، آسيا،افريقا و امريکا سرزمينهاي وسيعي را کشف مي کردند، درياها را شناسايي مي نمودند و بالاخره تا حد امکان از همه اين سرزمينها و سواحل بهره مي گرفتند، پس لازم بود بدون برخورد با ساير قدرتهاي استعماري،شناخت جغرافيايي مرزها صورت گيرد. در حقيقت، مرزهاي جغرافيايي، ميان يک دوره جنگ و صلح، مرزهاي مطمئن ميان ملتها به شمار مي آمد.
جغرافياي کاربردي و بهره کشيهاي اقتصادي:
در اين دوره همه ثروت دنيا ميان کشورهاي اروپائي تقسيم شده بود و چنين تبليغ مي کردند که اين ثروتها و سرزمينها عطيه خداوندي است تابه اين وسيله، نژاد سفيد به ثروت و قدرت لازم دست يابد. حال که نوبت به بهره کشي هاي اقتصادي رسيده بود بازهم جغرافيا به عنوان ابزار دست استعمارگران اروپايي عمل مي کرد و دولتهاي اروپايي با اين حقيقت آشنا مي شدند که جغرافيا نه تنها منابع طبيعي کشورها را مي شناسند بلکه چگونگي استفاده مطلوب ازآن را نيز نشان مي دهد. جان هر برتسن، عامل جغرافيا را در مسائل امپراتوري در کنگره انجمن جغرافيايي انگستان به سال 1910 مطرح مي سازد. او نه تنها در آموزش جغرافيا در دانشگاهها، در پياده کردن ارزشها ي اقتصادي نواحي مختلف دنيا روي نقشه تاکيد مي کرد، بلکه پيشنهاد مي نمود که لازم است جغرافياي کاربردي در پيش بيني توسعه اقتصادي در سالهاي آينده نيز به کار گرفته شود.هربرتسن پيشنهاد مي کند که گروههاي آماري جغرافيايي در کشورهاي مختلف اين قبيل تحقيقات را به عهده بگيرند و اضافه مي کند که امپراتوري انگلستان در مسير توسعه، بيش از همه به اين قبيل اطلاعات نيازمند است و دانشگاهها بايد دانشجويان جغرافيا را در اين راه آموزش دهند و با تحقيقات مورد نياز، آشنا سازند. در اين دوره، در انگلستان، نوع و کيفيت دروس جغرافيا که در دانشگاههاي آکسفورد، کمبريج و لندن تدريس مي شد، کاملا با نيازهاي جامعه انگلستان ارتباط داشت. يعني جغرافيا بيش از اينکه يک رشته دانشگاهي باشد يک رشته کاملا عملي محسوب مي گشت. از اين رو با توجه به شرايط خاص انگلستان در آن دوره، جغرافياي بازرگاني در دانشگاه منچستربه طور وسيعي مورد تاکيد بوده است.
نژاد پرستي همواره با جريانات جغرافيايي در اروپا در تماس بوده است. به ويژه بعد از شروع به استثمار، نژاد سفيد به عنوان نژاد برتر وارد صحنه جغرافيا مي گردد. سرتوماس هولديچ معاون انجمن جغرافيايي انگلستان مي گويد" اين حق نژاد سفيد است که دنيا را پر کند و آن را مقهور اراده خويش سازد زيرا سيادت و سروري نژاد سفيد، دنياي بهتري مي سازد و شاهراه صلح و تقدس و تمدن بشري را جهت تبعيت از آن، هموار مي کند". اين طرز تفکرات زماني مطرح مي شد که جنگهاي خونين در کشورهاي افريقايي در جريان بود.
در اين زمان، مکتب جبر جغرافيايي آغازگر حرفهاي تازه در دانش جغرافياست. در مکتب جبر جغرافيايي، بر تاثيرات شرايط محيط طبيعي بيش از حد تاکيد مي شد و حتي، اثرات محيط طبيعي را نه تنها در فعاليتهاي اقتصادي بلکه در پرورش ذهن آدمي و روان انساني نيز دخالت مي دادند.
با گذشت زمان، جبر محيطي يا جغرافيايي به مثابه يک ايدئولوژي در خدمت امپرياليسم درآمد. سرجورج تابمن گولدي در يک سمينار که از طرف انجمن جغرافيايي انگلستان برگزار شده بود چنين مي گويد" اکنون به امريکا، انگليس، استراليا، افريقا و هند نظر کنيد. امريکا واستراليا که متعلق به نژاد سفيد است قادرند حکومتهاي مستقلي تشکيل دهند. اما غير سفيدها به حکومتهاي ستمگرانه تن درداده و به اعمال خرافي بسياري گرويده اند يا جنگهاي قبيله اي راه انداخته اند.” از طرفي هولديچ مي گفت اکنون مساله اضافه جمعيت نژاد سفيد اروپايي مطرح است.لازم است نواحي قابل بهره برداري دنيا در اختيار اضافه جمعيت نژاد سفيد قرار بگيرد و چون ممکن است در آينده، غير سفيدها، در برابر نژاد سفيد مقاومت کنند پس بايد به شمشير متوسل شد جرياني که هنوز هم ادامه دارد.
ذکر اين نکته لازم است که توسعه امپرياليسم را نبايد تنها به تدريس و يا تحقيقات جغرافيايي نسبت داد، اما هدف از طرح اين موضوع، تاکيد بر عوامل آموزشهاي جغرافيايي و تفکرات جغرافيايي در زمينه سازي جهت تشکيل امپراتوريها و بهره کشيهاي اقتصادي مي باشد.
سرهلفردمکيندر (Halford J-Mackinder)
سرهلفرد مکيندر، از پيشگامان جغرافياي کاربردي محسوب مي شود، زيرا عقايد و نظريات جغرافيايي او، در تصميم گيريهاي سياسي حکومت کشورش بسيار اعتبار داشت. ادموند گيلبرت (Edmund W.Gilbert) جغرافي دان معروف انگليسي، با مطالعه همه کتابها، مقالات و سخنراني هاي مکيندر و با آشنايي کامل به بررسي هاي جغرافيايي او، نظريات مکيندر را تحت عنوان 7 لامپ جغرافيا طبقه بندي مي کند. اين محقق گاهي به جاي 7 لامپ جغرافيا، از 7 سنگ بناي جغرافيا نام مي برد. از نظر گيلبرت، اين 7 لامپ يا اين 7 سنگ بناي جغرافيا، اساس جغرافياي کاربردي را نيز معلوم مي دارد، بدان سان که فشرده اي ازآن در زير مي آيد:
1-ناحيه:اولين سنگ بناي جغرافيا، ناحيه ايست که مکيندر در سخنراني خود در سال(1887) تحت عنوان قلمرو روشهاي جغرافيا، حاکميت مفاهيم ناحيه اي را در نظريه هاي جغرافيايي نشان مي دهد. هدف او از محيط، يک ناحيه طبيعي است. مکيندر با تعيين نواحي طبيعي يا محيط طبيعي، اثرات ناحيه طبيعي را در جوامع انساني بررسي مي کند و اين مسير را اساس جغرافيا مي داند. او، پراکندگي پديده هاي گوناگون را در يک ناحيه مشخص مي دارد و نمايش پراکندگي پديده ها را به طور جداگانه روي نقشه، با طرح مفاهيم کجا؟، چگونه؟، چرا آنجا؟ متن جغرافيا مي شمارد. مکيندر مي گويد شکل جغرافيايي ناحيه و چهره هاي آن، از اثرات متقابل انسان و محيط، خلق مي شود.
2-وطن و کشورهاي مشترک المنافع: مکيندر همه دانش خود را در راه وسعت يابي امپراطوري انگليس به کار مي گيرد و دومين سنگ بناي جغرافيا را در آموزشهاي جغرافيايي، مطالعه کشور بريتانيا و درياهاي آن مي داند و بعد بر امپراطوري عظيم بريتانيا تاکيد مي کند. او خود عضو کميته آموزش در اداره مستعمرات بود و کتاب او در زمينه بريتانياي کبير و جغرافياي امپراطوري با چاپهاي متعدد در نقاط مختلف امپراتوري تدريس ميشد.
3-جغرافياي جهان: به نظر مکيندر، تدريس جغرافياي جهان، سومين سنگ بناي جغرافياست. بدين سان که مکيندر، مطالعه نواحي جهان را از اصول نفکرات جغرافيايي مي داند. اما تاکيد بر نواحي بريتانيا و امپراطوري آن را با اعتبار بيشتري ميپذيرد. او پراکندگي هر گروه از پديده ها را در يک ناحيه به صورت يک نظام بسته مطالعه مي کند و سياره زمين را به عنوان يک ناحيه کامل مي نگرد. حتي آبهاي سطح سياره زمين را نيز از اين ديدگاه ميبيند و مي گويد اقيانوسها در همه زمان يک اقيانوس بوده اند. در حقيقت عامل وحدت يابي در طرز تفکرات جغرافيايي مکيندر بسيار عميق مي نمايد. به طوري که او، اين وحدت و همسازي را در بزرگترين ناحيه يعني سياره زمين و در کوچکترين آن مثلا در يک جزيره کوچک مشاهده مي کند.
4-وحدت جغرافيا: مکيندر معتقد است که همه نواحي جهان، بلوک واقعي جهان به شمار مي آيد. او به پاره پاره شدن آن اعتقاد ندارد و مي گويد در صورت پاره پاره شدن جغرافيا، ممکن است با جذب هر يک از اين پاره ها در شاخه هاي علمي ديگر، چيزي از جغرافيا باقي نماند. چنانکه زماني، زمين شناسان، جغرافياي طبيعي را در اختيار خود گرفته بودند.
5- نقشه: به نظر مکيندر، نقشه پنجمين سنگ بناي جغرافياست. جغرافي دان، نقشه ها را به سخن در مي آورد و نقشه ها، حقايق فضاي زندگي را به جغرافي دان بازگو مي کنند. اين نقشه ها، نه تنها حقايق فضاي زندگي را در اختيار جغرافي دان قرار ميدهند، بلکه جغرافي دان به عنوان محرم اسرار نقشه ها به شمار مي آيد زيرا نقشه ها تنها جغرافي دان را امين خود مي شناسند. مکيندر مي گفت: جغرافي دان به عنوان يک کارتوگراف نقشه ها را تهيه مي کند و به عنوان يک محقق مي تواند نقشه را به سخن وادارد تا حقايق فضاي زندگي روشن شود. از اين رو، در تکنيک جغرافيا، عامل اصلي، نقشه است. نظام يابي حقايق و واقعيت ها، روي نقشه، تنها به وسيله چشم جغرافيايي قابل مشاهده است.
6-جغرافياي کاربردي: بهره گيري جغرافيا در جهت حل مسائل جامعه و کشور همواره فکر مکيندر را به خود مشغول مي داشت. از اين رو فکر جغرافيايي او بيشتر متوجه آن قسمت از موضوعات جغرافيايي بود که امروزه از آن به عنوان جغرافياي اجتماعي نام برده مي شود. بي جهت نيست که مکيندر در سال 1889، جغرافياي سياسي را حد کمال بخش جغرافيا اعلام مي کند. پاره اي از مقالات و تحقيقات او تحت عنوان محور جغرافيايي تاريخ، مرکز طبيعي قدرت، از آثار کلاسيک جغرافيايي به شمار مي رود. مکيندر از اولين جغرافي داناني بود که جغرافيا را داخل سياست کرد، او در سال 1939، پيش بيني کرد که در سالهاي اواسط قرن بيستم، امکاناتي براي اعتبار يابي جغرافيا و در نتيجه، براي جغرافي دانان سياستمدار فراهم مي آيد. مکيندر، به برنامه ريزي جغرافيايي معتقد بود و بيش از همه در اين راه مي انديشيد. مکيندر معتقد بود که در برنامه ريزي هاي جغرافيايي، ابتدا با مناطق طبيعي جغرافيايي آشنا شد و زماني آرمان يک ملت در راه رسيدن به يک زندگي مطلوب در برنامه ريزي ها تحقق مي يابد که بهره گيري از تفکرات جغرافيايي به سياست راه يابد و در تصميمات سياسي با اعتبار شناخته شود.
7-فلسفه جغرافيا: هفتمين لامپ يا سنگ بناي دانش جغرافيا، فلسفه جغرافياست. مکيندر جغرافيا را به مثابه فلسفه مي نگريست و آن را در يک قالب مربوط به امور انساني، جستجو مي کرد تا يک علم خالص. او عقيده داشت که جغرافيا همانند موسيقي است. بدين سان که در جغرافيا، صداي بم زمين شناسي را مي بينيم. صداي زير هواشناسي را داريم. صداي اوج کشاورزي را شاهديم و بالاخره صداي زير مطالعات اجتماعي اقتصادي و استراتژيکي را مشاهده مي کنيم. چنين مي نمايد که جغرافيا به مثابه يک هارموني و همسازي از همه چهار بخش بالاست. او عقيده داشت که جغرافيا، محيط زيست انسان است. او ضمن برشمردن اعتبار جغرافياي طبيعي، اظهار نظر مي کرد که اهميت يافتن دانش جغرافيا بر محور فعاليتهاي انساني و ذهن بارور انسان مي چرخد و اين مسائل انساني است که ابعاد پر ارزشي به دانش جغرافيا مي بخشد. از اين رو، با اعتقاد محکمي، جغرافيا را يک علم مربوط به انسان مي دانست.
سرهلفردمکيندر (Halford J-Mackinder)
مکيندر، در طول حيات علمي خود، بيش از 600 سخنراني ايراد کرد و تنها در يک دوره سه
ساله، در داخل کشور خود، جهت مطالعه نواحي انگلستان، بيش از 46000 کيلومتر راه پيمود. اغلب سخنراني هاي مکيندر، نام (جغرافياي جديد) برخود داشت.
در طرز تفکر و دانش جغرافيايي مکيندر، شرايط و عوامل چندي به شرح زير دخالت داشته است:
1-مکيندر نه تنها علوم طبيعي تحصيل کرده بود بلکه تاريخ و هنر را نيز به خوبي آموخته بود. از اين رو معتقد بود که فاصله ميان علوم طبيعي و علوم انساني به وسيله يک پل که جغرافيا باشد بهم مربوط مي شود. مکيندر به نقش جغرافي دان به عنوان يک متفکر اجتماعي اعتقاد داشت و مي گفت وظيفه جغرافي دان ترکيب و کامل ساختن است، نه صرفا انباشتن علوم به رديف در کنار هم.
2-دومين عامل در ساخت تفکرات جغرافيايي مکيندر، تاکيد او در مسائل جغرافياي سياسي بود. عقيده داشت که مي توان از جغرافيا در مسائل کشوري و جهاني بهره فراوان گرفت. مکيندر بعد از طرح نظريه خود در مورد هارتلند، سالها بعد، يعني درسال 1943، زماني که بيش از 80 سال داشت هشدار خود را تکرار کرد(اگر شوروي از جنگ جهاني دوم به عنوان فاتح آلمان بيرون آيد، در کوتاه مدت، بزرگترين نيروي زميني را دارا خواهد بود و از مطلوبترين شرايط استراتژيکي(از نظر دفاعي) بهره خواهد جست. زيرا هارتلند، بزرگترين قلعه نظامي طبيعي سياره زمين است و دولت شوروي براي اولين بار در تاريخ از نظر نفرات و کيفيت نظامي، يک پادگان بسيار مجهز و نيرومند تشکيل خواهد شد.
3-مکيندر، جغرافيا را به عنوان وسيله اي در بررسي مسائل اصلي جامعه مي دانست. او معتقد بود که جغرافيا، نواحي را معرفي مي کند که از نظر فلسفي، همه چهره ها و پديده هاي آن با هم ارتباط نزديکي دارند. از اين رو به تحقيقات جغرافيايي در برنامه ريزي ناحيه اي اعتقاد فراوان داشت.
به طور کلي مکيندر، نه تنها يک جغرافي دان بودبلکه به عنوان يک نويسنده، يک کاشف، يک سياستمدار و يک کارشناس آموزش و پرورش نيز به شمار مي آمد که همه تلاش و دانش خود را در عظمت و وسعت يابي امپراطوري به کار مي گرفت.
آندروجان هربتسن (1915-1865)
در سال 1898، آندروجان هربرتسن، استاد جغرافيا در دانشگاه آکسفورد انگلستان، مقاله اي تحت عنوان جغرافياي کاربردي منتشر ساخت که توجه همگان را برانگيخت. او توانايي جغرافياي کاربردي را در حل بسياري از مسائل زمان خود به مقامات مسوول يادآور گرديد. هربرتسن جزو اولين جغرافي داناني است که به اعتبار مناطق طبيعي، در مطالعات جغرافيايي، پي برد وآن را پايه مطالعات و تحقيقات جغرافيايي و کاربردي قرار دارد. او از يک منطقه طبيعي، وحدتي در پيکر بندي زمين،آب وهوا و پوشش گياهي طلب مي کرد، چيزي که هم اکنون مورد نظر بسياري از برنامه ريزان محيطي است. اين جغرافي دان به نقش جغرافيا در برنامه ريزي شهري تاکيد داشت.
آندروجان هربرتسن، نقشه هاي زيادي از بارندگي فصلي و کمربندهاي حرارتي تهيه کرد. در زمينه کنترل آبهاي کشور خود نيز پيشنهادهاي سودمندي ارائه داد و در زمينه جغرافياي زيستي، به مطالعات و تحقيقات پرداخت. هربرتسن معتقد بود که اگر از شرايط طبيعي مستعمرات انگلستان، نقشه هاي کاملي فراهم آيد پول و وقت زيادي به هنگام تعيين سکونت گاهها ذخيره خواهد شد. اين جغرافي دان، ارزش جغرافياي کاربردي را در امر اداره مستمعرات به مقامات انگليسي گوشزد مي کرد و همواره در فکر ايجاد موسسه جغرافياي مستعمرات در دانشگاه آکسفورد بود. در قرن 19 و اوايل قرن 20، در انگلستان، جغرافياي کاربردي کاملا در خدمت توسعه بازرگاني انگلستان بود. اما در همان حال از تيره بختان و سيه روزان انگليسي و نحوه زندگي کارگران کم مزد محلات لندن، منچستر و بيرمنگام بي خبر مانده بود. از سال 1909 به بعد، هربرتسن، به تفکرات جغرافيايي خود ابعاد تازه اي مي بخشد و جغرافياي کاربردي را در برنامه ريزيهاي ناحيه اي و محيطي اساس کار قرار مي دهد. اين دانشمند به جغرافياي کاربردي به عنوان يک مسير ويژه در علم جغرافيا مي نگريست. او تحصيل جغرافياي کاربردي را جهت رهبران جامعه، سياستمداران، مهندسين، کارشناسان امور نظامي و بلند پايگان دولتي لازم مي شمرد.
هربرتسن، دانشجويان بيشتري را آموزش داد که بعدها، اغلب آنها، از پايه گذاران گروههاي آموزشي جغرافيا در دانشگاههاي انگلستان شدند.
آندروجان هربرتسن، در سال 1915 فوت کرد و در گورستاني که از گروه جغرافياي دانشگاه چندان دور نبود به خاک سپرده شد.
پترکروپوتکين (1921-1842)
پترکروپوتکين شاهزاده روس، افسر مامورسيبري، متخصص در جغرافياي طبيعي به ويژه يخچال شناسي، بعدها مدير روزنامه آنارشيسم، به سال 1861 مامور خدمت در سيبري شد. اکتشافات و مطالعات او در سراسر بخش شمالي آسيا، درياهاي قطبي وفنلاند، اساس طرح تئوريهاي مربوط به يخچال شناسي را تشکيل مي دهد. در اين ماموريت، پترکروپوتکين، با مطالعه بيشتر با همسازي و هماهنگي پديده هاي محيطي و نظام خاص انسان و محيط طبيعي آشنا گشت. ماموريت سيبري و مشاهده زندگي تاسف بار روستائيان و کارگران روسي و شرايط زندگي اجتماعي و اقتصادي آنها در تفکرات جغرافيايي و سياسي او اثرات عميقي داشت و چنين اظهار عقيده داشت: علم يک موضوع بسيار ارزشمند به شمار مي آيد و من به ارزشهاي آن بيش از همکارانم معتقدم. زماني که درياچه هاي زيبا و محيط طبيعي فنلاند را مي بينم در برابر ديدگانم، افق هاي تازه زمين شناسي و جغرافياي طبيعي باز مي شود، اما با مشاهده فقر و تيره روزي مردمي که جهت يک لقمه نان با همه وجود تلاش مي کنند، همه اين لذات علمي را نابود شده مي يابم.
پترکروپوتکين، علم جغرافيا را در حل مسائل دوران تزار با تاکيد بر مکتب آنارشيسم به خدمت مي گيرد و تقريبا صد سال پيش از (انقلاب جغرافيايي) سخن به ميان آورد. او در رديف آن دسته از جغرافيداناني است که تئوري هاي راديکاليستي را وارد اکولوژي انساني کرده است.او معتقد است که عدم تعادل هاي محيط طبيعي بازتاب عدم تعادلهاي روابط انسان و محيط اوست.
پترکروپوتکين (1921-1842)
گرايش هاي علم جغرافيا:
تي.وي.فريمن(T.W.Freeman) جغرافي دان انگليسي و پرستن جمز (Preston E.James) جغرافي دان امريکايي، هر يک به طور جداگانه، سير تکاملي علم جغرافيا را از اواسط قرن گذشته تا دوره جديد، به شش دوره به شرح زير تقسيم مي کنند که به سبب نزديکي اين دو نظريه به هم، در اين جا فشرده اي از مشخصات هر دوره، يک جا، ذکر مي شود:
1- گرايش فرهنگنامه اي: در اين دوره گردآوري اطلاعات به وسيله کاشفان و مسافران صورت مي گيرد. اين اطلاعات به ويژه از سرزمين هاي کمتر شناخته شده تهيه مي شود. دوره اکتشافات بزرگ به پايان مي رسد، اما هنوز هم اغلب نقاط افريقا روي نقشه هاي جغرافيايي خالي مي ماند.
2- گرايش آموزشي: در اين دوره، دانش جغرافيا به مدارس، کالجها و دانشگاهها راه مي يابد. آموزش هاي تخصصي جغرافيا از حدود سال 1874 شروع مي شود يعني زماني که اولين گروه جغرافياي دانشگاهي در آلمان داير مي گردد. قبل از سال 1874، جغرافيا به وسيله آماتورها و يا توسط متخصصين ساير رشته هاي علمي مطالعه مي شد.
3- گرايش استعماري: گرايش جغرافيا به مسائل استعماري به ويژه در انگلستان که امپراطوري وسيع خود را در سراسر دنيا گسترده بود، ظاهر مي شود. در اين دوره، سازمانهاي تجاري جهان به اطلاعات دست اول از کشورها احتياج داشتند. اين اطلاعات گردآوري شده بعدها سنگ بناي آموزش هاي جغرافيايي محسوب مي گردد. در گرايش استعماري، دانش جغرافيا به توان کشاورزي سرزمين هاي جديد و مسائل آنها، جغرافياي بازرگاني، زندگي کشاورزي، توزيع بارندگي و شرايط سلامتي در محيط هاي مختلف جغرافيايي بيشتر مي انديشد.
4- گرايش تعميمي: اطلاعات گردآوري شده در دوره هاي فرهنگنامه اي و استعماري به کار گرفته مي شود و با تحليل اين اطلاعات، سعي مي شود تا الگوهاي جهاني تهيه گردد.
5- گرايش هاي سياسي: در اين دوره، جغرافيا در مسائل سياسي زمان مداخله مي کند. بعد از جنگ جهاني اول، آيزايابومن (Isaiah Bowman) جغرافي دان معروف، به عنوان مشاور اول و ودرو ويلسون (Woodrow Wilson) رئيس جمهور امريکا انتخاب مي شود تا در ترسيم مجدد نقشه جهان شرکت فعال داشته باشد. در اين دوره کارهاي جغرافيايي هاوس هوفر (Haus hofer) در ايدئولوژي حزب نازي آلمان تاثير مي بخشد.
6- گرايشهاي تخصصي: گرايشهاي تخصصي در برابر رشد سريع علم، واکنشي محسوب مي شود زيرا هيچ جغرافي داني نمي تواند همه حقايق دانش جغرافيا را دريابد. در نتيجه، در داخل رشته جغرافيا، نظير ساير علوم، شاخه هاي تخصصي بسياري به وجود مي آيد. در گرايش هاي تخصصي به شدت به ايدئولوژي، روش شناختي و مکتبهاي فلسفي تاکيد مي گردد.
چهار مکتب ماندگار در جغرافيا:
1- تفاوت هاي مکاني
ديدگاه سنتي جغرافيا، به مدت 2000 سال به عنوان يک موضوع آکادميکي مورد بحث بوده است تفاوتهاي مکاني که در همه دوره هاي تاريخ علم جغرافيا موردتاکيد بود، در قرن 19 با ظهور عصر اکتشافات بزرگ جغرافيايي و تاسيس موسسات جغرافيايي در پاريس، لندن، برلن، نيويورک و مسکو اعتبار بيشتري مي يابد. هارتشورن (R.Hartshorne) جغرافي دان معروف امريکايي، در اين مورد چنين مي گويد: جغرافيا تعبير و تفسير منطقي، کامل و نظام پذير مشخصات متفاوت سطح سياره زمين است. هارتشورن اضافه مي کند که جغرافي دانان اساسا با شاخت ناحيه و تفاوت هاي ناحيه اي_ مکاني سروکار دارند.
برخي از جغرافي دانان، تلاش مي کنند تا به صورت منطقي با يک سلسله از پيش فرض ها، آشنا گردند در اينجا جغرافي دانان برآنچه که بايد باشد تاکيد بيشتري مي کنند تا به آنچه که فعلا وجوددارد.
2- مکتب چشم انداز
اين مکتب ابتدا در آلمان پايه گذاري شد. عده اي از جغرافي دانان، مفهوم چشم انداز را به عنوان ناحيه ويژه با مرزهاي معين مي نگرند.
کارل ساور (Carl Sauer) در مکتب چشم انداز به دو نوع چشم انداز معتقد است:
1-چشم انداز طبيعي که بدون مداخله انسان به وجود آمده است.
2-چشم انداز فرهنگي که به وسيله انسان سامان يافته است.
به نظرکارل ساور، انسان خود يک عامل مورفولوژيکي محسوب مي شود. مکتب چشم انداز به ويژه در شاخه جغرافياي انساني، گاهي به عنوان مکتب برکلي (Berkeley) که گروهي از همفکران کارل ساور را در گروه جغرافياي دانشگاه برکلي امريکا گردآورده است خوانده ميشود.
3- مکتب اکولوژيکي
ساليان درازي است که جغرافيا به عنوان علم روابط ميان زمين و انسان، در دانشگاهها و مدارس سراسر جهان معرفي مي شود. مکتب اکولوژي در همه مراکز علمي جهان بزرگاني داشته است که از آن ميان مي توان از فردريک راتزل (Friedrich Ratzel) در آلمان و يدال دوبلاش (Vidal de la Blache) در فرانسه و الن سمپل (Ellen Sample) در امريکا نام برد. اين مکتب گاهي به عنوان مکتب محيطي نيز خوانده مي شود،زيرا در اين مکتب تاکيد بيشتر در زمينه اثرات محيط جغرافيايي مطرح مي گردد تا اين جا که يکي از نام آوران مکتب اکولوژيکي به نام هارلن باروز (H.H.Barrows) جغرافيا را علم اکولوژي انساني مي داند،به نظر مي رسد که پيروان مکتب اکولوژيکي، جغرافيا را بيش از پيش به علوم اجتماعي نزديکتر مي کنند.
4- مکتب سازمان فضاي زندگي
نگرش علمي به جغرافيا به عنوان علم پراکندگي، جغرافيا را بيش از پيش به علوم رياضي وابسته مي کند. در اين مکتب، جغرافيا، علم مطالعه پراکندگي فضاهاي زندگي و وابستگي هاي مکاني است. در اين جا مفاهيم (مکان) و (پراکندگي) اساس کار جغرافي دانان مي باشد. تئوري تحليل مکاني در علوم اجتماعي، علوم اقتصادي، بيش از جغرافياي انساني راه تکامل پيموده است. مکان يابي صنعتي و کشاورزي اساسا با مکان اقتصادي در رابطه است. در مکتب سازمان فضاي زندگي به روش هاس آماري و رياضيات در توجيه سازمان بندي فضاي زندگي تاکيد مي شود.
در مکتب سازمان فضاي زندگ، قلمروهاي مشترک ميان جغرافيا و علوم اجتماعي بيانگر اهميت ميان رشته هاي شاخه هاي مختلف جغرافياست. قلمروهاي مشترک ميان شاخه هاي مختلف جغرافياي انساني با جامعه شناسي زياد است. چنانکه جامعه شناسي شهري، اکولوژي انساني و جمعيت شناسي، قلمروهاي مشترک زيادي با جغرافياي شهري، جغرافياي اجتماعي و جغرافياي جمعيت دارد.
با توجه به آنچه گذشت مي توان مشخصات سه گانه اي جهت علم جغرافيا به شرح زير بيان کرد:
1-اولين خصلت جغرافيا، تاکيد برعوامل و شرايط مکان است. جغرافيا به تفاوتهاي موجود ميان عوامل طبيعي و انساني در مکان يا فضاي زندگي تاکيد دارد.
2-دومين خصيصه جغرافيا، تاکيد اکولوژيکي جغرافيا در مورد روابط انسان و محيط اوست.
3-سومين مشخصه جغرافيا، تحليل ناحيه اي است که درآن نگرش هاي مکاني و اکولوژيکي پياده مي شود.
تعريف هاي جغرافياي کاربردي:
در دو دهه اخير، جغرافي دانان معروف جهان، هريک به نحوي، تعاريف و مفاهيم جغرافياي کاربردي را به کار گرفته اند. آنچه در زير مي آيد انتخابي از همه اين تعاريف و مفاهيم است:
1-جغرافياي کاربردي: شاخه کاملا تخصصي در جغرافيا و يک مرحله کامل در گردآوري اطلاعات، تحليل مسائل و روند تصميم گيري است.
2-در جغرافياي کاربردي، جغرافي دان با مسائلي که عملا مطرح است روبرو مي شود. او نه تنها وضع موجود را بررسي مي کند، بلکه جغرافياي آينده را نيز در نظام خاصي ارائه مي دهد. اصولا آينده نگري وظيفه مهم جغرافياي کاربردي است.
3-جغرافياي کاربردي: برخورد عملي با مشکلات و مسائل ويژه است.
4-جغرافياي کاربردي: حل مسائل عملي در قلمرو جغرافياست.
5-جغرافياي کاربردي: کاربرد عملي تحقيقات جغرافيايي در برآورد نيازهاي ملي، اجتماعي، اقتصادي، نظامي ومهمتر از همه در برنامه ريزي هاي ناحيه اي و فيزيکي است.
6-برنامه ريزي اساسا جغرافياي کاربردي است. توجه داشته باشيم که منظور از اين تعبير، آن بخش از برنامه ريزي است که مستقيما با مکان جغرافيايي در ارتباط مي باشد.
جغرافياي کاربردي: به کار گيري روش ها و تکنيک هاي جغرافيايي در تحليل مسائل مهم، نظير عقب ماندگي کشورها و نواحي، ازدياد جمعيت، استفاده از زمين در شهر و روستا و بالاخره در برنامه ريزي شهري است.
7-اهداف اصلي جغرافياي کاربردي، به عنوان يک شاخه علمي، ارائه مسيرهاي منطقي در بهره گيري از منابع طبيعي و انساني، جلوگيري از اتلاف منابع محيطي و سرانجام توسعه مطلوب جامعه انساني است. چنين مي نمايد که جغرافياي کاربردي، ارتباط نزديکي بابرنامه ريزي دارد.
در تاريخ علم جغرافيا، شايد براي اولين بار، جان اسکات کلتي (1927-1840) (J.S.Keltie) جغرافي دان انگليسي، عنوان جغرافياي کاربردي را به کار مي برد و از جغرافياي کاربردي چنين ياد مي کند: به کار گرفتن علم جغرافيا در جهت بهره برداري از تاريخ به ويژه در صنعت، بازرگاني و استعمار.
از سال 1893 به بعد، عده اي از جغرافي دانان معتقد مي شوند، که جغرافيا از دو بخش تشکيل مي شود:
1-بخش نظري
2-بخش عملي
قلمرو جغرافياي کاربردي :
جغرافياي کاربردي، به عنوان يک شاخه علمي، جهت گيري در مسائل جامعه بشري دارد. اين مسائل، با گذشت زمان شدت ويرانگري خود را افزايش مي دهد. از اين رو، عمل متقابل انسان و محيط و يا برخورد انسان و محيط، در کانون توجه جغرافياي کاربردي قرار دارد. در جهان امروز، فشار روي منابع طبيعي روزافزون است، انسان بي محابا و شتاب زده، منابع طبيعي را مصرف مي کند و چه بسا که در بهره گيري از منابع طبيعي بيشتر راه تخريب مي پيمايد. در حالي که جغرافياي کاربردي به ما مي آموزد که با محيط طبيعي بايد با ظرافت و مهارت عمل شود. در جغرافياي کاربردي، حفاظت محيط زيست به مفهوم عدم بهره برداري از منابع محيطي نيست، بلکه استفاده منطقي و متعادل از محيط طبيعي است. پس جغرافياي کاربردي، بهره گيري از منابع محيطي را بدون تخريب مطرح مي کند تا نواحي جغرافيايي براي مدتهاي طولاني و نسل هاي آتي نيز قابل استفاده گردد و در آن از گرسنگي، فقر و مريضي اثري نباشد.
بايد يادآور شد که تعريف و تفسير سنتي از علم جغرافيا(روابط انسان و محيط) همواره بخش جدا نشدني در تحقيقات جغرافيايي است و اگر مفهوم روابط انسان و محيط را کنار بگذاريم ممکن است که مهارت حرفه اي و بينش خود را نسبت به کيفيت زندگي انسان در فضاهاي جغرافيايي از دست بدهيم. چنين مي نمايد که ميدان عمل جغرافياي کاربردي، مسائل مهم مکانهاي جغرافيايي است. از اين رو، جغرافي دانان، در تحقيقات جغرافياي کاربردي، بيش از ساير محققين، به عدالت اجتماعي مي انديشند تا در فضاهاي جغرافيايي، همه گروههاي جامعه به نيازهاي اساسي و امنيت اجتماعي دست يابند.
انتخاب مسير در قلمرو جغرافياي کاربردي:
به طور سنتي، بخش بزرگي از جغرافياي کاربردي، بر ويژگي مساله تاکيد مي کند. مساله اي که از قبل، حدود و ابعادش روشن است. محقق در اينجا، تجربيات و معلومات خويش را در انتخاب ويژگي مساله، به کار مي گيرد و به طور منطقي، هزينه و زمان کار را مراعات مي کند. در موارد بسيار، جغرافي دان با انصاف، تحقيقاتش را بر پايه عملي قابل پذيرش قرار مي دهد. در حقيقت در جغرافياي کاربردي، مسيري انتخاب مي شود که به نتايج مطلوب و پاسخ مناسب نزديکتر باشد.
عده اي از جغرافي دانان عقيده دارند مسائلي که در سراسر جهان ظاهر مي شوند کيفيت منحصر به فرد مکاني دارند. بدين سان که اين مسائل به سبب تفاوت هاي فضاهاي جغرافيايي، مانند هم نيستند، چراکه در جغرافيا، فرهنگ هاي گوناگون را در برابر محيط زيست مي يابيم. از اين رو، هر مکان جغرافيايي، ويژگي مخصوص به خود دارد که با مکانهاي ديگر متفاوت است. پس نتايج يک تحقيق جغرافياي کاربردي نيز نمي تواند عينا و مستقيما در مکان ديگر پياده شود. اما يک محقق جغرافياي کاربردي بايد از همه تحقيقات و بررسي هاي رشته تخصصي خود، با اطلاع باشد، تا بتواند با آگاهي از همه کم و کاستي ها، نتيجه ها، سازمان دهي ها در ساير نواحي، با تفکرات علمي مجهز به تحقيقات رشته تخصصي خود وارد مساله ويژه ناحيه خود گردد.
تفاوت هاي جغرافياي کاربردي و جغرافياي محض:
چنين به نظر مي رسد که اگر به تفاوتهاي موجود ميان جغرافياي کاربردي و جغرافياي محض معتقد نباشيم راه، روش و هدف هاي جغرافياي کاربردي مبهم و نامعلوم خواهد بود، در حالي که در جغرافياي کاربردي، پاسخ يا پاسخ هاي قطعي و مشخص مورد تقاضاست که درآنها، ارزيابي و آينده نگري در متن پاسخ ها بيانگر واقعيتهاي جغرافياي کاربردي مي باشد مثالهاي زير شايد بتواند به روشن شدن موضوع کمک بيشتري بکند:
1-هر کشوري به دفاع در برابر حملات خارجي احتياج دارد. لازمه عوامل دفاع وجود تاسيسات نظامي در نواحي مختلف جغرافيايي کشور مي باشد. در جهت مکان يابي تاسيسات نظامي، در مطالعه همه شرايط جغرافياي محل، از شاخه هاي مختلف جغرافيا کمک گرفته مي شود. اين مطالعه که به وسيله شاخه هاي مختلف جغرافيا صورت مي گيرد، مجموعا در ارتباط با هم، جغرافياي نظامي خوانده مي شود و چون در جهت يک هدف عملي و با يک آينده نگري توام است، جغرافياي کاربردي مي باشد. از اين رو برخي از جغرافي دانان جغرافياي نظامي را يکي از شاخه هاي مهم جغرافياي کاربردي مي دانند.
2- در مورد جغرافياي گذران اوقات فراغت نيز، آنچه در بالا آمد نيز صدق مي کند. بدين سان که اين بخش از جغرافيا نه تنها شرايط آب و هوايي، مشخصات محيط طبيعي و چشم اندازهاي محيطي را در قالب جغرافياي طبيعي مطالعه مي کند، بلکه نقش اقتصادي و فرهنگي صنعت توريسم و اثرات آن را نيز در همه زواياي محيط طبيعي، اجتماعي و اقتصادي يک ناحيه و يا يک کشور مورد داوري قرار مي دهد و در پايان به يک آينده نگري علمي در مورد دگرگوني هاي محيط طبيعي، فرهنگي و اقتصادي ناحيه توريست مي پردازد که عنوان جغرافياي کاربردي به خود مي گيرد.
3- اين تعبير را مي توان در مورد کيفيت توزيع خدمات بهداشتي نيز به کار گرفت. زماني که يک جغرافي دان، پراکندگي امراض را در رابطه با اثرات عوامل محيط طبيعي و شرايط اجتماعي- اقتصادي مورد مطالعه قرار مي دهد مسلما در پايان کار به علل پراکندگي امراض ويژه اي در مکانهاي ويژه در رابطه با شرايط محيط طبيعي، اجتماعي و اقتصادي پي مي برد. در صورتي که اين مطالعه با تصميم گيري و آينده نگري همراه باشد، جغرافياي پزشکي کاربردي خواهد بود. در پاره اي از کشورها، جغرافياي پزشکي کاربردي با همکاري پزشکان و بيولوژيستها به نتايج اطمينان بخشي دست يافته است.
4- در اغلب موارد، مطالعات جغرافيايي، اساسي ترين و شايد بيشترين نيازهاي برنامه ريزي فيزيکي و ناحيه اي را برآورد مي سازد و يا در زمينه توسعه اجتماعي_ اقتصادي ناحيه، به حل بسياري از مسائل توفيق مي يابد. زماني که مطالعات جغرافيايي، در جهت حل مسائل رشد جمعيت، مشکلات حمل و نقل، مکان يابي صنايع، امکانات عرضه خدمات درماني و فرهنگي به کار گرفته مي شود چون غالبا با پيشنهادات، تصميم گيري ها و آينده نگري ها همراه است مي تواند به عنوان تحقيق جغرافياي کاربردي شناخته شود.
اگر به مثالهايي که از تحقيقات جغرافياي کاربردي ذکر شد، توجه کنيم در همه آنها به مشخصات مشترکي به شرح زير پي مي بريم:
1-شناخت آگاهانه از منابع محيط هاي جغرافيايي و بهره برداري هاي منطقي از آنها در جهت حل نيازهاي ويژه جامعه.
2- کنترل و در اختيار گرفتن فضاي جغرافيايي و عوامل زيان بخش آن.
روش کار در جغرافياي کاربردي :
در جغرافياي کاربردي، روش هاي گوناگوني به کار گرفته مي شود که به پاره اي از آنها در زيراشاره مي گردد:
1-کار چهار مرحله اي در جغرافياي کاربردي:
الف) گردآوري
ب) تحليل
ج) آينده نگري
د) ارزيابي
برخي از جغرافي دانان اين چهار مرحله را در محتواي ديگري نشان مي دهند:
الف) بررسي و مطالعه
ب) تحليل مسائل
ج) ارزيابي
د) فرمول بندي
2- کار پنج مرحله اي در جغرافياي کاربردي:
الف) بررسي و پياده کردن اطلاعات روي نقشه
ب) تعريف و تفسير مسائل
ج) تحليل مسائل
د) فرمول بندي راه حل ها و استراتژيها
ه) انتخاب استراتژي معين
همه اين پنج مرحله در رابطه با هم عمل مي کنند و ارتباط داخلي با هم دارند.
تحليل جغرافياي کاربردي از مکان:
به نظر پترهاگت (Peter Haggett) جغرافي دان معروف انگليسي، جغرافياي کاربردي در برخورد با مکان، معمولا به سه نوع تحليل دست ميزند:
1- تحليل فضاي جغرافيايي
مطالعه تفاوت هاي مکاني با يک خصيصه مهم و يا رشته اي از خصيصه ها، مفهوم تحليل فضاي جغرافيايي را بيان مي دارد. جغرافي دانان، غالبا با چنين تفاوت هاي مکاني به هنگام تبيين پديده هاي جغرافيايي نظير فقر روستايي،پراکندگي جمعيت، پراکندگي امراض روبرو مي شوند. در اين مرحله، جغرافي دان، در جستجوي عوامل و حقايقي است که در کنترل الگوهاي پراکندگي و چگونگي تعديل وتغيير پراکندگي ها با توجه به رابطه علت و معلولي موثر مي افتد تا اين الگو هاي پراکندگي، کارآيي بيشتر و مناسب تري داشته باشند.
2-تحليل اکولوژيکي
دومين برخورد جغرافياي کاربردي، از طريق تحليل اکولوژيکي صورت مي گيرد که در آن مناسبات مشترک انسان، محيط و تبيين وابستگي هاي آن، بررسي مي شود. دوره هاي مختلف استفاده از زمين در کشاورزي و يا شهرها،تغيير نوع کشاورزي و اثرات ناشي ازآن، روابط ميان سيستم هاي کشاورزي و تغييرات محيطي و نتايج حاصل از آن، نمونه هايي از تحليل اکولوژيکي است. در حقيقت، در تحليل اکولوژيکي، جغرافي دانان تفکرات خويش را به جاي مطالعه تفاوت هاي فضاي زندگي ميان دو مکان، در شناخت وابستگي ها در داخل يک محدوده واحد جغرافيايي م
نظرات شما عزیزان: